از انسان بودنم شرم می کنم.....
جمع سُکوت مـے کنم...
در خيـابـان اَز کـنارِ ديـــوار رَد مے شـوم...
اَز پنجره ےماشين به بيرون زُل مے زنم...
زانــــوهـايـــم را در بَــغل مــــےگيــــرم...
موسيقـے بـے کَلام گوش مــــےدهم...
اَز ســــايهـ ےخــودم هـم مـے ترسم...
دستِ خـــــــــــودم کهـ نيــست ...
تنهام...
گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...
+ نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ,,, , ساعت 21:41 توسط POUYA
|